فروشگاه دیدم که اون قایق فقط یه ماکت بوده و سرجمع نیم کیلوگرمم وزن نداره و پوسته ی کاغذیش پاره شده و توی هوا تاب میخوره ، سریع چهره ی شهروز توی ذهنم تداعی شد ، نگاه کردم دیدم ته فروشگاه هنوز یه موتور سیکلت هارلی دیویدسون پارکه ، که روش نوشه ، شهروز

رفتم و شلنگ بنزینش را پاره کردم ، یه فندک زدم و در رفتم 

کل وجودم خشم بود ، برگشتم خونه ، دیدم جلوی خونه مون شلوغه ، با تعجب دیدم که قایق رو شهروز آورده و با پدرش دارند تحویل میدند ، 

رفتم جلو ، شهروز با خنده سلام گفت ، سریع حالتش برگشت، و با تعجب پرسید شما چرا بوی بنزین میدید ، 

من با استرس به شوهرم نگاه کردم ، 

بعد یک ساعت ، سریع قایق رو زدیم به باربند چرخ داری که پشت لندروور مون وصل میشد ، رفتیم شمال

 

یکروز بعد.

کنار ساحل ، قایق رو هول دادیم سمت آب ، شوهرم به نفس نفس افتاده بود ، دستش رو گذاشت روی قلبش ، منو نگاه کرد و چشماش درشت شده بود ، اون افتاد و ایست قلبی کرد

قایق هرگز در هیچ دریا و برکه ای پا نذاشت 

پاروها خشک

قایق توی دل کویر

شوهرم سینه ی قبرستون 

فروشگاه ورشکسته 

شهروز ، ساکت ، بی حرف 

بی کلام ، از سحر تا افطار 

، روزه ی حرف های ناگفته ، لب دوخته 

موتور آرزوهایش سوخته 

به کویر غصه های بی انتها چشم دوخته

شهروز دلشکسته

سراپای وجودم در سوگ نشسته 

من شرمنده 

دنیا وارونه 

یزد در حسرت بارونه 

روح و روانم داغونه 

گوشهام تشنه ی صدای شر شر ناودونه 

هرچی بکاری ، برمیداری ، اینم قانونه

نوشته شهروز شین براری صیقلانی ، 

 

داستان شماره 16 ، آرزوهای سوخته ، شهروز براری صیقلانی

مهربانم جنون ، داستان کوتاه شماره ده ، شهروز براری صیقلانی

، ,ی ,قایق ,شهروز ,رو ,سریع ,قایق رو ,بود ، ,، سریع ,براری صیقلانی ,با تعجب

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مشاوره تحصیلی جهان یک زن مطالب اینترنتی ياداشت هاي نارنجي نودهشتيا CyberWare pikasottarh فن فیک اکسو sima amir ادرس های جدید سایت های موزیک و فیلم و ...